.

.

.

جوانی با گذشته ای زیبا. گذشته ای مملو از تجربه های تلخ و سخت اما زیبا. زیبا چون به قول ورزشکاران: ورزشکاری که در میانه ی میدان ضربه نمی خورد قهرمان ارزشمندی نیست. بلکه ورزشکاری برتر و قهرمان واقعیست که ضربه میخورد و دوباره بر میخیزد و نمی گذارد ضربه های حریف او را از پا در آورد. حتی اگر مسابقه اش را ببازد...

جوانی که در اوج ادعا و در نهایت موفقیت و پیروزی در حال ساختن زندگی ای متفاوت و بسیار زیبا بود. اما خدا همه اندوخته ی بیست و پنج ساله اش را به هم زد. همه  را شکست و زیر پای تقدیر به خاک کشید و این بار دوباره خودش ساخت آنچه را که می پسندید... انگار در رفتار این جوان دیده بود که میگوید: گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را ...

جوانی که در جوانی پیر شدنش را دیدند و این شاید همه زندگی اش بود...