ــمشقـ ـفرهنگــ

دلنوشته های یک جوجه فرهنگی
شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ق.ظ

حاجت نقد اعرابی

جاتون خالی، سال نود بود به نظرم که بار دوم رفته بودم کربلا. توی حرم حضرت عباس نشسته بودم. ی عرب درشت هیکل با لباس خیلی کهنه و بدنی کثیف، با پاهای ترک خورده و گل‌آلود وارد حرم شد. رفت جلوی ضریح و از بندی که به گردنش بود چیزی درآورد و روی گردنش گذاشت و دست دیگرشو رو به ضریح گرفت و شروع کرد بلند بلند داد زدن.

من فقط عباس گفتنشو میفهمیدم ولی لحنش به قدری تند بود که مشخص بود داره دعوا می‌کنه! من مشغول افکار خودم شدم. بعد از چند دقیقه یدفعه دیدم بلند بلند شروع کرد خندیدن و با لحنی محبت آمیز چند بار تشکر کرد، دستی که دراز بود سمت ضریح را جمع کرده بود و مشت کرده بود روی سینه‌اش. دستشو جلوی صورتش آورد، مشتشو باز کرد و زود بست و خندید، انگار میخواست مطمئن بشه که داخل مشتش هست.

بعد اون چیزی که از بند آویزان به گردنش در آورده بود و روی گردنش گرفته بود کند و روی زمین انداخت و با خوشحالی خیلییی زیادی از حرم رفت بیرون.

دیدم به اون بند، فلز تیزی شبیه تیغ وصل بود... اومد حرم، تهدید به خودکشی کرد و دعوا کرد، بعد هم به سرعت حاجتشو گرفت و رفت...

کاش من جای اون اعرابی بودم.



نوشته شده توسط ... امین
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

حاجت نقد اعرابی

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ق.ظ

جاتون خالی، سال نود بود به نظرم که بار دوم رفته بودم کربلا. توی حرم حضرت عباس نشسته بودم. ی عرب درشت هیکل با لباس خیلی کهنه و بدنی کثیف، با پاهای ترک خورده و گل‌آلود وارد حرم شد. رفت جلوی ضریح و از بندی که به گردنش بود چیزی درآورد و روی گردنش گذاشت و دست دیگرشو رو به ضریح گرفت و شروع کرد بلند بلند داد زدن.

من فقط عباس گفتنشو میفهمیدم ولی لحنش به قدری تند بود که مشخص بود داره دعوا می‌کنه! من مشغول افکار خودم شدم. بعد از چند دقیقه یدفعه دیدم بلند بلند شروع کرد خندیدن و با لحنی محبت آمیز چند بار تشکر کرد، دستی که دراز بود سمت ضریح را جمع کرده بود و مشت کرده بود روی سینه‌اش. دستشو جلوی صورتش آورد، مشتشو باز کرد و زود بست و خندید، انگار میخواست مطمئن بشه که داخل مشتش هست.

بعد اون چیزی که از بند آویزان به گردنش در آورده بود و روی گردنش گرفته بود کند و روی زمین انداخت و با خوشحالی خیلییی زیادی از حرم رفت بیرون.

دیدم به اون بند، فلز تیزی شبیه تیغ وصل بود... اومد حرم، تهدید به خودکشی کرد و دعوا کرد، بعد هم به سرعت حاجتشو گرفت و رفت...

کاش من جای اون اعرابی بودم.

۹۳/۰۹/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
... امین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی